یوتاب گلچینی از بهترین ها

احمد

اسمش احمد بود.
ما همه می دانستیم که پدرش فوت کرده و مادرش با کار در منازل مخارج زندگی آنها را فراهم می نماید. اما خود احمد بسیار پسر درسخوان و نمونه ای بود. مودب و با وقار، خانه ما هم می آمد و هم بازی من بود.
مرحوم پدرم هم احمد را خیلی دوست داشت و به او احمد آقا می گفت و برخلاف دیگر دوستانم همیشه با او خوش و بش می کرد.

آن روز صبح معاون مدرسه آمد سر کلاس و اسم چند نفر را خواند از جمله احمد را که بروند دفتر ولی احمد نرفت.
من که پرسیدم:چرا؟
گفت: در این ایام به ما کت و شلوار می دهند.
مادرم می گوید: تو نمی خواهی بگذار کسانی که نیازمند ترند بگیرند!
کرامت و بزرگی احمد همیشه یادم است گرچه بیش از سی سال از آن روز ها می گذرد.

3 دیدگاه

ماهان : در پاسخ به آقای «داریوش»
از آنجایی که اکثراً همه در داستان منتظر چیز هیجان انگیزی هستیم،
بخاطر وقتی داستانی با مفهوم معمولی، اگر چه زیبا میبینیم، انتظار داریم اون داستان مربوط به شخص معروفی باشه، اما همیشه اینطور نیس، به شما حق میدم، ولی به هر حال داستان خوبی بود، ممنونم از وبسایت خوب یوتاب.

پاسخ
لینک۲۷ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۷:۳۲:۲۶

داریوش : کدوم احمده

پاسخ
لینک۱۱ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۵۱:۱۰

امیر مهدی بندگان : زیبا بود

پاسخ
لینک۱۰ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۱۸:۲۴:۱۹