یوتاب گلچینی از بهترین ها

بازرگان و انوشیروان

بازرگانى در زمان انوشیروان مى زیست و مالى فراوان گرد آورد. پس از سال ها، او که در مملکت نوشیروان غریب بود، تصمیم به بازگشت به دیار خویش گرفت، ولى بدخواهان، نزد پادشاه بدگویى کردند که فلان بازرگان، از برکت تو و سرزمین تو، چنین مال و منال به هم رسانده است و اگر او برود، دیگر بازرگانان هم روش او را در پیش مى گیرند و اندک اندک رونق دیار تو، هیچ مى شود.

انوشیروان هم رأى آنها را پسندید و بازرگان را احضار کرد و گفت که اگر مى خواهى، برو؛ ولى بدون اموال.
بازرگان گفت: «آنچه پادشاه فرمود، به غایت صواب است و از مصلحت دور نیست. اما آنچه آورده بودم و در شهر تو به باد رفت، اگر پادشاه دو چندان باز تواند داد، ترک همه مال گرفتم.
نوشروان گفت: اى شیخ! در این شهر چه آورده اى که باز نتوانم داد؟
گفت: اى مَلِک! جوانى آورده بودم و این مال بدو کسب کرده. جوانى به من باز ده و تمامت مال من باز گیر.
نوشیروان از این جواب لطیف متحیّر شد و او را اجازت داد تا به سلامت برفت.

جوامع الحکایات، عوفى

7 دیدگاه

فرهاد 63660498190 :
حقیقت لطیف و حزن‌انگیز

پاسخ
لینک۲۹ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۱۵:۵۵:۰۷

کتاب خوان : جالب بود.

پاسخ
لینک۹ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۶:۰۷:۵۹

MATIN : عالی

پاسخ
لینک۱۰ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۲۱:۲۶

هرکی : عالی

پاسخ
لینک۲۸ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۱۵:۱۳

ماکان : عااالیییی و آموزنده

پاسخ
لینک۱۳ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۵۰:۳۲

ی روانی : آموزنده

پاسخ
لینک۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۱۶:۱۹

يلدا : خخخخ

پاسخ
لینک۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۰۱:۴۶:۵۸