یوتاب گلچینی از بهترین ها

تیمارستان دولتی

پزشك قانونی به تیمارستان دولتی سركی كشید و مردی را میان دیوانگان دید كه به نظر خیلی باهوش می آمد وی را صدا كرد و با كمال مهربانی پرسید: می بخشید آقا شما را به چه علت به تیمارستان آوردند؟

مرد در جواب گفت: آقای دكتر بنده زنی گرفتم كه دختری 18 ساله داشت. روزی پدرم از این دختر خوشش آمد و او را گرفت. از آن روز به بعد زن من، مادر زن پدر شوهرش شد و چندی بعد دختر زن من كه زن پدرم بود، پسری زایید كه نامش را چنگیز گذاشتند.

چنگیز برادر من شد زیرا پسر پدرم بود. اما در همان حال چنگیز، نوه زنم بود و از این قرار، نوه من هم می شد و من پدر بزرگ برادر تنی خود شده بودم.
چندی بعد، زن من پسری زایید و از آن روز، زن پدرم خواهر ناتنی پسرم و حتی مادربزرگ او شد. در صورتی كه پسرم برادر مادربزرگ خود و حتی نوه او بود.

از طرفی چون مادر فعلی من یعنی دختر زنم خواهر پسرم می شود، بنده ظاهرا خواهرزاده پسرم شده ام. ضمنا من پدر و مادرم و پدربزرگ خود هستم. پس پدرم هم برادر من است و هم نوه ام.

حالا آقای دكتر اگر شما هم به چنین مصیبتی گرفتار می شدید آیا كارتان به تیمارستان نمی كشید؟

3 دیدگاه

لیدا : نفهمیدم چی شد

پاسخ
لینک۳ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۰۹:۰۶:۵۱

..ن : چیشد هزار بار خوندم هضم نمیشه

پاسخ
لینک۲۰ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۵۳:۵۵

پریا ۸۹ : یه دیقه وایسا الان چی شد

پاسخ
لینک۶ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۵:۱۹:۱۰