درویش و خواجه
درویشی خواجه ای را گفت: اگر من بر در سرای تو بمیرم با من چه می کنی؟
گفت: ترا کفن کنم و به گور بسپارم.
درویش گفت: امروز زندگی مرا پیراهنی پوشان و چون بمیرم بی کفن برخاک بسپار.
خواجه خندید و او را پیراهنی بخشید.
- اشتراک گذاری
یوتاب گلچینی از بهترین ها
حسین : سلام خانم هراتی اگر میشه داستان ها را با زبان ساده داخل سایت بزارید من خودم یکی از طرفدارای پر و پا قرص تون هستم
Hamid : واقعا افرین خانم هراتی
عرفان : پشمام عالی بود
منصوری : زبان ساده بازنویسی کنید بامعنی فرق داره
فریبا هراتی
: سلام این داستانها در سایت جهت سرگرمی شما قرار داده شده اند و بنده اینجا ادبیات تدریس نمی کنم.
علی : لطفا ان را به زبان ساده بازنویسی کنید
فریبا هراتی
: یعنی اگر کسی می خواهد به دیگران خیری برساند الان تا زنده هستند به ایشان محبت کند!! محبت زمانی که کسی مرد به چه دردش می خورد؟ انسان به دنیا آمده تا زندگی کند ولی مردم مرده پرست هستند و انسانها را زمان زندگی شان رها می کنند ولی وقتی که می میرند، میروند برایشان خیرات می دهند! برای کسانی که حتی زمان زندگی شان لباسی برای پوشیدن نداشتند و نه چیزی برای خوردن.
زهرا : ممنون واقعا از زحمتی که کشیدین
مهتا : ممنون
چ : خوب بود مرسی
ال : واقعا ممنون
ارکان : چرا معنی حکایت نیست؟
فریبا هراتی
: باید کمی فکر کنید!!! یعنی اگر کسی می خواهد به دیگران خیری برساند الان تا زنده هستند به ایشان محبت کند!! محبت زمانی که کسی مرد به چه دردش می خورد؟ انسان به دنیا آمده تا زندگی کند ولی مردم مرده پرست هستند و انسانها را زمان زندگی شان رها می کنند ولی وقتی که می میرند، میروند برایشان خیرات می دهند! برای کسانی که حتی زمان زندگی شان لباسی برای پوشیدن نداشتند و نه چیزی برای خوردن.
زهرا : لطفا معنی آن را بنویسید ممنون
فریبا هراتی
: سلام. یعنی اگر کسی می خواهد به دیگران خیری برساند الان تا زنده هستند به ایشان محبت کند!! محبت زمانی که کسی مرد به چه دردش می خورد؟ انسان به دنیا آمده تا زندگی کند ولی مردم مرده پرست هستند و انسانها را زمان زندگی شان رها می کنند ولی وقتی که می میرند، میروند برایشان خیرات می دهند! برای کسانی که حتی زمان زندگی شان لباسی برای پوشیدن نداشتند و نه چیزی برای خوردن.
حسین رنجدار : ممنون دست‌درد‌نکونه