یوتاب گلچینی از بهترین ها

دهقان و قاضی

دهقان ساده لوحی قصد داشت عسل خود را به شهر دیگری ببرد تا بفروشد ولی نگهبان دروازه شهر بد طینتی کرد و سر ظرف عسل را برداشت و آنقدر این کار را ادامه داد تا عسل پر از گرد و خاک شد و مگس ها دور آن جمع شدند.

دهقان شکایت پیش قاضی برد.
قاضی نیز به دهقان گفت: از این پس به تو حکم لازم الاجرا می دهم تا هر کجا مگسی دیدی بکشی.
دهقان بلند شد و سیلی محکمی به صورت قاضی زد و گفت: طبق حکم شما اولین آنها را که روی صورت شما بود کشتم.

1 دیدگاه

بنده ی خدا : بلافاصله قاضی حکم دوم رو صادر کرد مبنی بر اینکه :حتما جنازه مگس رو برایم بیاری وگرنه...

پاسخ
لینک۲۳ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۲:۳۴:۴۶

یک فردی : وگرنه خودتو جنازه می کنم !

پاسخ
لینک۱۹ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۲۳:۲۷:۴۱