یوتاب گلچینی از بهترین ها

دو برادر

دو برادر با هم در مزرعه خانوادگی کار می کردند که یکی از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود.
شب که می شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را با هم نصف می کردند.

یک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم ولی او خانواده بزرگی را اداره می کند.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.

در همین حال برادری که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت:
درست نیست که ما همه چیز را نصف کنیم. من سر و سامان گرفته ام ولی او هنوز ازدواج نکرده و باید آینده اش تامین شود.
بنابراین شب که شد یک کیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت.

سال ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند که چرا ذخیره گندمشان همیشه با یکدیگرمساوی است.
تا آن که در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یکدیگر برخوردند. آن ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی آن که سخنی بر لب بیاورند کیسه هایشان را زمین گذاشتند و یکدیگر را در آغوش گرفتند.

4 دیدگاه

بزرگوار : کاش همه ی انسانها اینجوری هوای همو داشتن
کاش

پاسخ
لینک۲۲ فروردین ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۵۳:۲۱

محیا : انشالله همه مثل این داستان هوای هم را داشته باشند و زنذگی خوبی داشته باشن

پاسخ
لینک۱۴ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۲۱:۴۵:۲۰

حامد : عالی

پاسخ
لینک۳۰ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۵۲:۴۸

الهام : خیلی زیبا بود
امیدوارم در واقعیت هم خانواده ها همین قدر هوای هم رو داشته باشن

پاسخ
لینک۳۰ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۹:۱۰:۰۴