یوتاب گلچینی از بهترین ها

صدر اعظم آغا محمدخان

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.
صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.
گفت: پس به شیراز برو.
او گفت: شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.
گفت: پس به تبریز برو.
گفت: آنجا هم در دست نوه شماست.
صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد.

1 دیدگاه

یه بنده خدا : ادامه داستان :
صدراعظم از درایت مرد خوشش امد و وقتی لبخند رضایت برلب هردوی آنها دید میشد ، در حرکتی برق آسا سر مرد را از بدن جدا کرد .

پاسخ
لینک۳۰ فروردین ۱۳۹۹ ساعت ۰۴:۴۱:۱۶

علیرضا : منبع این داستان کجاست؟

پاسخ
لینک۱۲ تیر ۱۴۰۰ ساعت ۰۸:۴۷:۳۸
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : این داستانها طی سالهای گذشته از نت جمع آوری شده اند و نویسنده و منبعشان مشخص نیست. به همین دلیل که داستان هستند، در بخش داستانها آورده شده وگرنه بخشی به نام مستندات تاریخی تهیه می شد و آنجا ثبت می شدند.

پاسخ
لینک۱۲ تیر ۱۴۰۰ ساعت ۰۹:۰۸:۰۲