یوتاب گلچینی از بهترین ها

عتیقه فروش

یک نفر عتیقه فروش به منزل روستایی ساده ای وارد شد. دید تغار قدیمی نفیسی دارد و در آن گوشه افتاده است و گربه ای در آن آب می خورد.
ترسید اگر قیمت تغار را بپرسد، روستایی ملتفت مطلب شود و قیمت گزافی طلب کند.
پس گفت: عمو جان چه گربه ی قشنگی داری ! آیا حاضری آن را به من بفروشی؟
روستایی گفت: چند می خری؟
گفت: هزار تومان.
روستایی گربه را در بغل عتیقه فروش گذاشت و گفت: خیرش را ببینی.

عتیقه فروش پیش از آنکه از خانه روستایی می خواست بیرون برود، با بی اعتنایی ساختگی گفت: عمو جان این گربه ممکن است در راه تشنه شود، خوب است من این تغار را هم با خود ببرم. قیمتش را هم حاضرم بپردازم.
روستایی لبخندی زد و گفت: تغار را بگذارید باشد؛ چون که بدین وسیله تا به حال 5 گربه را فروخته ام!!

0 دیدگاه

دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.