یوتاب گلچینی از بهترین ها

عطر مردانه

گرسنه ام بود.
گوشه ی اتاق نشسته بودم و به قاب عکس پدر روی طاقچه ی خالی نگاه می کردم.
دو روز بود چیزی نخورده بودم.
مادر آن طرف اتاق پاهایش را در بغل گرفته بود و فکر می کرد.

یکدفعه بلند شد چادرش را سر کرد و بدون هیچ حرفی رفت.
شب شده بود.
مادر برگشت.
غذا خریده بود.
خوشحال شدم.
به طرفش رفتم.
بوی تند عطر مردانه می داد.

2 دیدگاه

دانیال : پارمیدا عزیز یعنی رفته داده پول بگیره

پاسخ
لینک۲۳ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۴۳:۱۶

پارمیدا : من نفهمیدم جریان رو

پاسخ
لینک۳۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۵۱:۵۷
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : متاسفانه او برای امرار معاش به روابط غیر اخلاقی رو آورد.

پاسخ
لینک۳۰ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۵۹:۴۹