یوتاب گلچینی از بهترین ها

پله های ترقی

جیم و ادوارد دوستان صمیمی بودند تا اینکه وارد بازار کار شدند. با این تفاوت که ادوارد به سختی کار می کرد و پله های ترقی را یکی یکی طی می کرد، اما جیم فقط می خورد و می خوابید و تفریح می کرد.

سالها گذشت و ادوارد به جایی رسید که دیگر بالا رفتن از پله های ترقی برایش سخت و غیر ممکن شد،
در همین حال صدای جیم را از آن بالا بالا ها شنید که با خنده می گفت: ادوارد عزیزم خسته نباشی، اما یادت باشد در قرن بیست و یکم، برای رسیدن به موفقیت به جای بالا رفتن از پله های ترقی، باید سوار آسانسور ترقی شد!

7 دیدگاه

آریا : جز نظر همه داستان خیلی خوبی بود به نظر من

پاسخ
لینک۸ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۲:۱۶:۳۲

فرشید : و این آسانسور بلای جان نسل جدید شد!

پاسخ
لینک۷ شهریور ۱۴۰۱ ساعت ۱۶:۵۶:۲۹

مانترا : وقتی پارتی نداریم
نمی‌تونیم دست رو دست بزاریم و از تا امیدی حرف بزنیم
باید تلاش خودمون رو بکنیم

پاسخ
لینک۱۸ مرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۹:۱۴:۴۶

الارا : بد نبود

پاسخ
لینک۱۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۲۴:۱۰

Sana : به نظر من که اصلا مناسب نبود

پاسخ
لینک۱۲ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۲۱:۱۶:۲۴

Kosar : خوب نبود عالیییییییییی بود

پاسخ
لینک۲۷ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۲۳:۴۱:۵۸

وات : وات ده فازینگ :/

پاسخ
لینک۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۷:۱۹:۵۹
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : خیلی جاها پارتی لازم است!

پاسخ
لینک۷ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۷:۲۱:۱۶

مهرداد : خخخ

پاسخ
لینک۱۴ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۲۰:۰۰:۴۷