یوتاب گلچینی از بهترین ها

چراغ روغنی قدیمی

زن در حال قدم زدن در جنگل بود كه ناگهان پايش به چيزي برخورد كرد. وقتي كه دقيق نگاه كرد، چراغ روغني قديمي اي را ديد كه خاك و خاشاك زيادي هم روش نشسته بود. زن با دست به تميز كردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشي كه بر چراغ داد، يك غول بزرگ پديدار شد.

زن پرسيد: حالا مي تونم سه آرزو بكنم؟
غول جواب داد: نخير! زمانه عوض شده است و بيشتر از يك آرزو اصلا راه نداره، حالا بگو آرزوت چيه؟
زن گفت: در اين صورت من مايلم در خاورميانه صلح برقرار شود و از جيبش يك نقشه جهان را بيرون آورد و گفت: نگاه كن. اين نقشه را مي بيني؟ اين كشورها را مي بيني؟

من مي خواهم اينها به جنگ هاي داخلي شون و جنگهايي كه با يكديگر دارند خاتمه دهند و صلح كامل در اين منطقه برقرار شود و كشورهاي متجاوزگر و مهاجم نابود شوند.

غول نگاهي به نقشه كرد و گفت: ما رو گرفتي؟
اين كشورها بيشتر از هزاران سال است كه با هم در جنگند. من كه فكر نمي كنم هزار سال ديگه هم دست بردارند و بشه كاريش كرد.
درسته كه من در كارم مهارت دارم ولي ديگه نه اينقدر ها. يه چيز ديگه بخواه. اين محاله.

زن مقداري فكر كرد و سپس گفت: من هرگز نتوانستم مرد ايده آلم را ملاقات كنم.
مردي كه عاشق باشه و دلسوزانه برخورد كنه و با ملاحظه باشه.
مردي كه بتونه غذا درست كنه و در كارهاي خانه مشاركت داشته باشه.
مردي كه به من خيانت نكنه و عاشق خوبي باشه و همش روي كاناپه ولو نشه و فوتبال نگاه نكنه.
ساده تر بگم، يك شريك زندگي ايده آل.
غول مقداري فكر كرد و بعد گفت: اون نقشه لعنتي رو بده دوباره يه نگاهي بهش بندازم!!!

0 دیدگاه

دیدگاهی برای این نوشته ثبت نشده است.