یوتاب گلچینی از بهترین ها

اسم های عربی - حرف ح

نام های عربی حرف ح
دخترانه پسرانه

حاتم : (پسرانه) 1- به معنی حاکم، قاضی، داور؛ 2- (اَعلام) رییس قبیله و شاعر عرب [قرن7 میلادی] که به بخشش و دلاوری معروف بود و داستانهای فراوانی درباره ی او و خانواده‌اش به عربی و فارسی نوشته شده است.

حاتمه : (دخترانه) (مؤنث حاتم).

حارث : (پسرانه) 1- (در قدیم) کشاورز، برزگر؛ 2- (اعلام) 1) حارث بن ابی شعر [قرن ششم میلادی] بزرگترین فرمانروای غسانی و اولین پادشاه این سلسله؛ در زمان یوستی نیانوس اول به حکومت قبایل عرب شام رسید. در سال 531 میلادی با ایران جنگید ولی مغلوب شد. بیشتر دوران سلطنت وی به جنگ با منذر سوم، پادشاه حیره، سپری شد؛ 2) حارث بن حلزه [قرن ششم میلادی] شاعر عرب در عهد جاهلیت، از قبیله بکربن وائل، از شاعران معلقات سبعه به شمار می رود. وی در معلقه خود بر قبیله تغلب که با قبیلة او دشمنی داشته، تاخته است؛ 3) حارث بن سریج [128 قمری] از اعراب ساکن خراسان، در سال 116 هجری قمری برخلیفه هشام بن عبدالملک شورید. مردم بسیاری گرد او جمع شدند. امیر خراسان نیز نتوانست وی را سرکوب کند. سرانجام در جنگ با نصربن سیار در نزدیکی مرو کشته شد؛ 4) حارث بن کلده ثقفی [50 قمری] پزشک عرب؛ پزشکی را در ایران آموخت. در عربستان به معالجه بیماران پرداخت. پیامبر(ص) مسلمانان را که بیمار می شدند نزد وی می فرستاد؛ 5) حارث محاسبی [165-243 قمری] ابوعبدالله حارث بن اسد محاسبی بصری، پیشوای طریقت محاسبیان، عارف و محدث، افرادی چون امام غزالی از افکار و اندیشه های وی متأثر شدند. از تألیفات اوست: الرعایة الحقوق الله، الوصایا، التوهّم، رساله ای به نام فصل فی المحبّه نیز داشته که باقی نمانده است.

حاصل : (پسرانه) نتیجه، فراهم و موجود یا به دست آمده، آنچه در طول عمر به دست آمده یا کسب شده است.

حافظ : (پسرانه) 1- آن که مراقبت یا حفاظت از کسی، جایی یا چیزی را بر عهده دارد. نگهبان؛ 2- (اَعلام) 1) شمس‌الدین محمّد، «حافظ» شیرازی از عارفان و شاعران بنام ایران در قرنِ 8 هجری ملقب به لسان الغیب و ترجمان الاسرار؛ 2) حافظ خلیفه ی فاطمی [525-544 قمری] که به بهرام نام ارمنی را وزیر خود ساخت و موجبات شورش مردم را فراهم آورد؛ 3) حافظ [730-732 قمری] امیر سلسله ی آل کرت.

حامد : (پسرانه) سپاس‌گزار.

حامی : (پسرانه) 1- منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ 2- آن که پشتیبان و نگهبان کسی یا چیزی است، حمایت کننده، پشتیبان.

حانیه : (دخترانه) مهربان، دلسوز.

حب الله : (پسرانه) دوستدار و دوست دارنده ی خدا.

حبه : (دخترانه) 1- دانه ی بعضی از میوه‌ها و گیاهان؛ 2- (به مجاز) پول بسیار اندک.

حبیب : (پسرانه) 1- دوست، یار، معشوق؛ 2- (اَعلام) 1) حبیب ابن مظاهر [قرن اول هجری] مسلمان شیعه ی ساکن کوفه، از یاران امام حسین(ع) که همراه او در کربلا شهید شد؛ 2) حبیب اصفهانی [قرن 4 هجری] ادیب و شاعر ایرانی مقیم استانبول، مترجم سرگذشت حاجی بابای اصفهانی و مردم گریز مولیر. مؤلف دستور سخن در دستور زبان فارسی، تاریخ خط و خطاطان و کتابهای دیگر.

حبیب الله : (پسرانه) 1- دوست خدا؛ 2- (اَعلام) حبیب الله خان پادشاه افغانستان [1319-1337 قمری] که در برابر 160 هزار لیره، روابط خارجی افغانستان را به بریتانیا واگذاشت. در جنگ جهانی اول افغانستان را بی طرف نگهداشت و سرانجام کشته شد.

حبیبه : (دخترانه) (مؤنث حبیب)، دوست، یار، معشوقه.

حجت : (پسرانه) 1- آنچه با آن بتوان ادعایی را ثابت کرد، دلیل، برهان؛ 2- (در قدیم) پیشوا، رهبر.

حجت الله : (پسرانه) 1- برهان حق تعالی؛ 2- (در تصوف) انسان کامل که حجت حق بر خلق است.

حدیث : (دخترانه) 1- سخنی که از پیامبر اسلام(ص) یا بزرگان دین نقل کنند، روایت، سخن، گفته؛ 2- (در قدیم) داستان، جدید، تازه، نو؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) عشق، سودا.

حدیثه : (دخترانه) (در قدیم) امروزی، جدید، نو

حدیقه : (دخترانه) (در قدیم) باغ.

حُر : (پسرانه) 1- آزاد؛ 2- (در قدیم) دارای اعتقاد و رفتار شایسته و بزرگوارانه، جوانمرد، آزاده؛ 3- (اَعلام) 1) حُر ابن یزید (ریاحی) [قرن اول هجری] سردار و جنگجوی عرب، که در هنگام عزیمت امام حسین(ع) به کوفه، با هزار سوار راه او را بست، ولی در روز عاشورا از همکاری با سپاه کوفه خودداری کرد، به یاری امام حسین (ع) شتافت و در جنگ شهید شد؛ 2) حُر عاملی (محمّد ابن حسن) [1033-1104 قمری] فقیه شیعی لبنانی که در ایران اقامت گزید. از آثار اوست: اَمل الآمِل و وسایل الشیعه، هر دو به عربی، که دومی از کتابهای مهم فقهی است.

حرمت : (دخترانه) 1- احترام؛ 2- (در قدیم) اطاعت و فروتنی در برابر اوامر الهی، دوری از زشتی ها و به جای آوردن حقوق که رعایت آنها واجب دانسته شده است.

حریر : (دخترانه) 1- ابریشم؛ 2- نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک؛ 3- پیله ی ابریشم که در حرارت زیاد، کّرمِ درون آن کشته شده باشد؛ 4- (در قدیم) نوعی پارچه ی ابریشمیِ نازک که از آن برای نوشتن نامه استفاده می کردند؛ 5- به عنوان نماد هر چیزِ نرم و لطیف.

حُریه : (دخترانه) (=حُره)، حُره.

حسام : (پسرانه) (در قدیم) شمشیر تیز و برنده.

حسام الدین : (پسرانه) 1- (در قدیم) شمشیر دین؛ 2- (اَعلام) 1) حسام‌الدین چلبی: [622-683 قمری] صوفی اهل آسیای صغیر، از تبار ایرانی (مردم ارومیه)، مرید، شاگرد، دوست و جانشین مولوی، که مثنوی مولوی به خواهش و بنام او سروده شده است؛ 2) حسام‌الدین خلیل: اتابک لر کوچک [قرن 7 هجری] که به دست سردار خلیفه ی بغداد کشته شد و جسدش را سوزاندند؛ 3) حسام‌الدین علی: از شاهان آل شنسب، که نظامی عروضی [در سال 550 هجری] چهارمقاله را به نام او نوشته است؛ 4) حسام‌الدین عمر: اتابک لر کوچک [693 هجری]، که بر اثر مخالفت امیران جایش را به صمصام‌الدین محمود داد و با او در حکومت شریک شد. در سال 695 هجری به فرمان غازان خان کشته شد.

حسان : (پسرانه) 1- بسیار نیکو، بسیار خوب، نیکروی؛ 2- (اَعلام) حسان ابن ثابت [قرن اول هجری] شاعر عرب ملقب به «شاعر پیامبر» بعدها از هواداران معاویه شد.

حسانه : (دخترانه) 1- زن بسیار نیکو؛ 2- (اَعلام) از صحابیات و از دوستان نزدیک حضرت خدیجه کبری (س) است.

حسن : (پسرانه) حَسَن در لغت صفت مذکر از حُسن به معنای نیکو و زیباست و نیز از «حَسَنَ یَحسُنُ حُسناً» به معنی زیبا شد و نیکو شد .

حسن رضا : (پسرانه) از نام های مرکب، حسن و رضا.

حَسْنا : (دخترانه) 1- (= حَسناء)، زیبا، زن زیبا؛ 2- (در اعلام) نام شاعره برمکی.

حسنا (حسنی) : (دخترانه) (در قدیم) نیک، پسندیده.

حسنعلی : (پسرانه) 1- از نامهای مرکب، حسن و علی؛ 2-(اَعلام) حسنعلی قراقوینلو، آخرین امیر [872-873 قمری] قراقوینلو، فرزند و جانشین جهانشاه، که از شیخ حسن جلایری شکست خورد و به دست پسر او کشته شد.

حسنه : (دخترانه) خوب، نیک، پسندیده، عمل نیک و پسندیده؛ عمل پسندیده به ویژه عمل مطابق با شرع، کار نیک.

حسنیه : (دخترانه) نیکوتر، کار نیک، عاقبت نیکو.

حَسُّون : (پسرانه) 1- نام پرنده‌ای، سهره؛ 2- (در عربی) شُوَیکیّ؛ 3- (در گویشهای محلی خوزستان) مُصَغر حسن و گاه برای تحبیب به معنی حسن دوست داشتنی.

حسیب : (پسرانه) 1- (در قدیم) دارای فضل و کمال اکتسابی یا ذاتی، بزرگوار؛ 2- از اسامی خداوند.

حَسِیبا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (حَسِیب = پاک نژاد، پاکزاد، اصیل + ا (پسوند نسبت))، دارای اصل و نسب، پاک نژاد، پاکزاد و اصیل.

حسیبه : (دخترانه) دارنده ی نام و شرف و بزرگی، زنِ شریف در اصل و نسب.

حسین : (پسرانه) حُسین

حسین رضا : (پسرانه) از نام‌های مرکب، حسین و رضا.

حسینعلی : (پسرانه) از نام‌های مرکب، حسین و علی.

حشمت : (دخترانه) 1- بزرگی و احترام ناشی از داشتن قدرت و ثروت بسیار؛ 2- (در قدیم) شرم، حیا، پروا.

حشمت الله : (پسرانه) بزرگی و عظمت خداوند.

حفصه : (دخترانه) 1- اسد، شیر؛ 2- (اَعلام) دختر عمر بن خطاب و همسر پیامبر اسلام(ص).

حفیظ الله : (پسرانه) کسی که خداوند نگهدار اوست.

حفیظه : (دخترانه) 1- موکّل به چیزی؛ 2- حافظ و محفوظ.

حکمت : (پسرانه) 1- معرفت به مسائل، خردمندی، فرزانگی؛ 2- سخن اخلاقی، پند، اندرز؛ 3- علم خداوند.

حکیم : (پسرانه) 1- پزشک، طبیعت، دانا، خردمند، فرزانه، دانا به چیزی (داننده ی امری)؛ 2- از نام‌های خداوند.

حکیمه : (دخترانه) (مؤنث حکیم)، زن حکیم و دانشمند.

حُلما : (دخترانه) (جمع حَلیم) بردباران، صبوران.

حلیم : (پسرانه) 1- خویشتن دار، با صبر و تحمل، بردبار؛ 2- از نام‌ها و صفات خداوند.

حلیمه : (دخترانه) (مؤنث حلیم) زن خویشتن دار، صبور و با تحمل، دختر بردبار.

حِلیه : (دخترانه) 1- (در قدیم) زینت، پیرایه، زیور؛ 2- (به مجاز) مشخصات صورت و اندام.

حمّاد : (پسرانه) بسیار سپاسگزار، بسیار حمد کننده و ستاینده.

حماسه : (دخترانه) 1- کاری افتخار آفرین؛ 2- نوعی شعر؛ 3- دلیری، شجاعت، بیباکی.

حمد : (پسرانه) 1- شکرگزاری کردن، سپاس و ستایش کردن، شکر، سپاس؛ 2- الحمد، سوره ی اول از قرآن کریم دارای هفت آیه، فاتحة الکتاب.

حمدالله : (پسرانه) 1- حمد و ستایش خداوند؛ 2- (اَعلام) حمدالله مستوفی: [قرن 8 هجری] شاعر، مورخ و دایرةالمعارف نویس ایرانی، از مردم قزوین، مؤلف دایرةالمعارف فارسی، نُزهَتُ القُلوب، تاریخ گزیده و ظفرنامه، که تاریخ منظوم بعد از اسلام به سبک شاهنامه است.

حمده : (دخترانه) سپاس و شکرگزاری.

حمزه : (پسرانه) 1- شیر، شیر بیشه؛ 2- (اَعلام) 1) حمزة ابن عبدالمطلب: [حدود 53 پیش از هجرت – 3 هجری] عموی پیامبر اسلام(ص)، از نخستین مسلمانان و از دلاوران عرب، که در جنگ اُحُد شهید شد و سیدالشهدا لقب یافت؛ 2) حمزه ی اصفهانی: [قرن 4 هجری] ادیب و مورخ عربی نویس ایرانی، از آثار اوست: تاریخ پیامبران و شاهان و کتابُ التَنبیه.

حمود : (پسرانه) 1- ستوده و پسندیده؛ 2- حمد کننده، بسیار سپاسگزار پروردگار.

حمید : (پسرانه) 1- ستوده، ستایش شده.

حمیدرضا : (پسرانه) از نام‌های مرکب، حمید و رضا.

حمیدعلی : (پسرانه) از نام‌های مرکب، حمید و علی.

حمیده : (دخترانه) 1- (مؤنث حمید) ستوده، پسندیده؛ 2- (اَعلام) مادر امام موسی کاظم(ع).

حمیرا : (دخترانه) 1- (مصغّر حمرا)، زن سرخ و سپید، زن سرخ؛ 2- (اَعلام) لقبی که پیامبر اسلام(ص) به عایشه داده بود.

حنا : (دخترانه) گیاهی درختی که گل‌های سفید و معطر دارد، گرد بسیار نرم سبز رنگی از گیاهی به همین نام.

حنّان : (پسرانه) 1- آرزومند، مشتاق؛ 2- بخشاینده؛ 3- بسیار مهربان؛ 4- نوحه و زاری کننده؛ 5- از نام‌های خداوند.

حنّانه : (دخترانه) 1- بسیار نوحه کننده، ناله کننده؛ 2- ستونی که قبل از ساختن منبر پیامبر اسلام(ص) هنگام وعظ به آن تکیه می فرمودند.

حنظله : (پسرانه) 1- (مفرد حَنظل) گیاهی بسیار تلخ که خاصیت دارویی دارد، هندوانه ی ابوجهل؛ 2- (اَعلام) 1) نام جوانی که در شب اول ازدواجش در رکاب پیامبر اسلام(ص) جنگید و به شهادت رسید؛ 2) حنظله باد غیسی حکیم و شاعر پارسی گوی [قرن 3 هجری].

حنیسه : (دخترانه) زن شجاع.

حنیف : (پسرانه) 1- درست و پاک، راستین؛ 2- (در ادیان) معتقد به یگانگی خداوند، خداپرست پیش از ظهور اسلام.

حنیفه : (دخترانه) (مؤنث حنیف) دختر درست و پاک، دختر راستین، زن ثابت قدم در دین.

حوا : (دخترانه) (عربی)1- نخستین انسان ماده در مذاهب سامی؛ 2- (در نجوم) (= ماراَفسای) صورت فلکی بزرگی در آسمان نیمکره ی جنوبی، که آن را به صورت مارگیری مجسم می کنند که ماری را با دو دست گرفته است؛ 3- (اَعلام) به روایت تورات و قرآن، نخستین زنی که خدا آفرید، همسر حضرت آدم(ع).

حورا : (دخترانه) 1- (در قدیم) (در ادیان) حور، زن زیبای بهشتی؛ 2- زنِ سفید پوستِ سیاه چشم و موی.

حورالعین : (دخترانه) (در قدیم) زن یا زنان سفیدپوست درشت چشم.

حوروش : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) (حور+ وش (پسوند شباهت)) دختری چون زن (زنان) زیبای بهشتی.

حوری : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) 1- (در ادیان) حور؛ 2- (به مجاز)، زن زیبا.

حوریا : (دخترانه) (عربی ـ فارسی) [حور = زن زیبای بهشتی، زنان زیبای بهشتی+ ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت)]، 1- منسوب به حور؛ 2- (به مجاز) زن یا دختر حورچهر، زن زیبارو و پری‌گونه.

حوریه : (دخترانه) زن سفید پوست و زیباروی.

حیات : (دخترانه) زندگی، زیست.

حیدر : (پسرانه) 1- شیر، اسد؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت علی(ع).

حیدرعلی : (پسرانه) از نام‌های مرکب، حیدر و علی.