ابلیس و فرعون
روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشهای انگور در دست داشت و تناول میکرد.
ابلیس گفت: آیا میتوانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟
فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایفالحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشهای مروارید تبدیل کرد.
فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی میکنی؟
یه دختر عاشق : جالب بود..
آقای فلانی : ممنون توصیه می کنم از نوشتن داستان های خوب و خدا پرست دست نکشی
آیسان : عالیه فقط ببخشید این حکایت از کدوم کتابه
ممد : حرف نداشت
نازنین کوثر جراح : عالی ♥️♥️♥️♥️♥️
نازنین کوثر جراح : عالی
: عالی بود
فرناز : جالب بود
حدیث : خیلی قشنگ بود
ربات : کوتاه بود .......ولی عالی
محمد حسن ابو معاش : از خیس کس جز خدا نترسیم