یوتاب گلچینی از بهترین ها

ابلیس و فرعون

روزی ابلیس نزد فرعون رفت. فرعون خوشه‌ای انگور در دست داشت و تناول می‌کرد.
ابلیس گفت: آیا می‌توانی این خوشه انگور تازه را به مروارید تبدیل کنی؟ فرعون گفت: نه.
ابلیس به لطایف‌الحیل و سحر و جادو، آن خوشه انگور را به خوشه‌ای مروارید تبدیل کرد.

فرعون تعجب کرد و گفت: احسنت! عجب استاد ماهری هستی.
ابلیس خود را به فرعون نزدیک کرد و یک پس گردنی به او زد و گفت: مرا با این استادی و مهارت حتی به بندگی قبول نکردند، آن وقت تو با این حماقت، ادعای خدایی می‌کنی؟

30 دیدگاه

یه دختر عاشق : جالب بود..

پاسخ
لینک۲ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۲۰:۱۲:۵۷

آقای فلانی : ممنون توصیه می کنم از نوشتن داستان های خوب و خدا پرست دست نکشی

پاسخ
لینک۲۳ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲۳:۴۷:۳۷

آیسان : عالیه فقط ببخشید این حکایت از کدوم کتابه

پاسخ
لینک۲۸ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۲۱:۳۵:۳۶

ممد : حرف نداشت

پاسخ
لینک۲۳ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۰۳:۰۸:۳۳

نازنین کوثر جراح : عالی ♥️♥️♥️♥️♥️

پاسخ
لینک۲۶ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۲۲:۲۰:۲۳

نازنین کوثر جراح : عالی

پاسخ
لینک۲۶ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۲۲:۰۵:۵۲

: عالی بود

پاسخ
لینک۱۳ بهمن ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۴۹:۴۹

فرناز : جالب بود

پاسخ
لینک۲۵ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۷:۳۳:۴۳

حدیث : خیلی قشنگ بود

پاسخ
لینک۱۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۵:۵۰:۵۹

ربات : کوتاه بود .......ولی عالی

پاسخ
لینک۲۵ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۴۶:۱۷

محمد حسن ابو معاش : از خیس کس جز خدا نترسیم

پاسخ
لینک۱۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۹:۰۷:۲۱
ادامه