یوتاب گلچینی از بهترین ها

دیدن خدا

گویند عارفی قصد حج كرد.
فرزندش از او پرسید: پدر كجا می خواهی بروی؟
پدر گفت: به خانه خدایم.

پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا می رود، او را هم می بیند! پرسید: پدر! چرا مرا با خود نمی بری؟
گفت: مناسب تو نیست.
پسر گریه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.

هنگام طواف پسر پرسید: پس خدای ما كجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بیفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فریاد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم كجا رفت؟
از گوشه خانه صدایی شنید كه می گفت: تو به زیارت خانه خدا آمدی و آن را درك كردی. او به دیدن خدا آمده بود و به سوی خدا رفت!

منبع: تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید ، خواجه عبدالله انصاری

61 دیدگاه

رستمی : بسیار عالی

پاسخ
لینک۱۸ دی ۱۴۰۲ ساعت ۲۳:۴۹:۵۹

سحر : ب خدا اعتقاد ندارم ولی داستان قشنگی بود

پاسخ
لینک۲۸ خرداد ۱۴۰۲ ساعت ۲۳:۴۸:۱۹

ساناز : عالی خوب بود

پاسخ
لینک۲۴ مهر ۱۴۰۲ ساعت ۲۰:۵۴:۰۶

یاسی : چرا به خدا اعتقاد نداری

پاسخ
لینک۲۳ بهمن ۱۴۰۲ ساعت ۰۰:۱۷:۲۹

نازنین کوثر جراح : عالی ♥️ بودددد

پاسخ
لینک۵ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۵۳:۰۰

احمدی : چه زیبا

پاسخ
لینک۳ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۰۵:۴۴

دنیا : عالی بود ای کاش قسمت مام به دیدن خدا باشه انشالا به مکه برم خیلی قشنگ بود

پاسخ
لینک۱۵ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۱۳:۵۹:۴۹

Fateme : عشق بین ما و خدا زیاده مراقب اعمالمون باشیم که خدا مارا راحت پیش خودش ببرد

پاسخ
لینک۱۳ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۰۱:۰۳:۴۴

کلانتر : خوب‌بود

پاسخ
لینک۱۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۳۴:۴۹

Amir jon : جذاب بود و من خوشم اومد آخرش غم ناک بود

پاسخ
لینک۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۴۵:۴۴

Amir jon : آره حیف داستان زیبایی بود و عاشقانه و دینی ولی پدره نه

پاسخ
لینک۱ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۴۵:۰۸

ناشناس : عالی

پاسخ
لینک۱۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۴۹:۰۲
ادامه