مرد فقیر و بقال
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت.
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.
مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:
ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم.
میلاد : نویسنده اش کیه
وو : نویسنده اش کیه
سید : اسم نویسنده اش چیست
فریبا هراتی
: این داستانها طی سالیان متوالی گردآوری شده اند و متاسفانه اسمی برای نویسندگان خیلی از داستانها، در هنگام گردآوری مطالب، موجود نبود.
بچه افغان : عالی
یلی : خیلی خوب بود ...پند اموزندشم خیلی زود منتقل میشه
M : خیلی قشنگ بود
ولی این داستان از کیه؟
غ : نویسنده این حکایت چه کسی است
HADESEH : عالی بود من ازش خیلی خوشم آمد
❤️
♥ : عالی بود من این را برای برادرهایم خواندم و دوست داشتند واقعا دست نویسندش درد نکنه
♥ : واقعا عالی بود من این داستان رو برا برادرام خوندم خیلی زیبا بود