مرد فقیر و بقال
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت.
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.
مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:
ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم.
سارا حکیمی : داستان قشنگی بود و قدیمی ولی ویسی نبود خیلی داستان زیادی بود،
ولی خیلی چیزها را ازش اموختم
ناشناس : حاجی چطور میشه بازنویسی کرد من تا تونستم به معلم فحش دادم بعد هم 3 روز اخراجی خوردم
دریا : چرا این حکایت این قدر کوتاه است ?
~~ : برای نویسنده بنویسید از سری داستان های هزار و یک شب
بی نام... : من این داستان رو برای درس آزاد ادبیاتم برداشتم و فردا باید تحویل دبیر بدم. امی
میلاد : نویسنده اش کیه
وو : نویسنده اش کیه
سید : اسم نویسنده اش چیست
فریبا هراتی : این داستانها طی سالیان متوالی گردآوری شده اند و متاسفانه اسمی برای نویسندگان خیلی از داستانها، در هنگام گردآوری مطالب، موجود نبود.
بچه افغان : عالی
یلی : خیلی خوب بود ...پند اموزندشم خیلی زود منتقل میشه