یوتاب گلچینی از بهترین ها

مرد فقیر و بقال

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت.
آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت.
مرد آن را به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.

روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند.
هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن۹۰۰ گرم است.

مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:
ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم.

31 دیدگاه

نیلوفر آلپ : منم برای درس ازاد نوشتم ولی کوتاه بود

پاسخ
لینک۲۵ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۲۳:۱۱:۳۸

ناشناس : هرکه کنی به خود کنی

پاسخ
لینک۲۰ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۱۶:۴۵

ناشناس : خیلی خوب بود. ولی نویسنده حکایت کیست

پاسخ
لینک۲۰ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۱۵:۱۵:۰۸

.. : خوبه برای موضوع کم فروشی در کلاس پنجم

پاسخ
لینک۱۹ بهمن ۱۴۰۳ ساعت ۰۰:۱۳:۲۶

انگور : عالی بود منکه را ضی بودم

پاسخ
لینک۶ دی ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۵۷:۳۷

سارا حکیمی : داستان قشنگی بود و قدیمی ولی ویسی نبود خیلی داستان زیادی بود،
ولی خیلی چیزها را ازش اموختم

پاسخ
لینک۱۶ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۲۷:۳۹

ناشناس : حاجی چطور میشه بازنویسی کرد من تا تونستم به معلم فحش دادم بعد هم 3 روز اخراجی خوردم

پاسخ
لینک۱۳ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۶:۱۴:۵۶

دریا : چرا این حکایت این قدر کوتاه است ?

پاسخ
لینک۸ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۳۸:۳۸

~~ : برای نویسنده بنویسید از سری داستان های هزار و یک شب

پاسخ
لینک۱۹ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۹:۵۳:۳۱

بی نام... : من این داستان رو برای درس آزاد ادبیاتم برداشتم و فردا باید تحویل دبیر بدم. امی

پاسخ
لینک۱۷ آذر ۱۴۰۲ ساعت ۱۹:۵۲:۲۵
ادامه