یوتاب گلچینی از بهترین ها

بلیط سیرک

وقتی نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده ایستاده بودند، خانواده ای با شش بچه که همگی زیر دوازده سال سن داشتند و لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودند.

بچه‌ها دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه هایی که قرار بود ببینند، صحبت می‌کردند. مادر نیز بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می‌زد.

وقتی به باجه رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می‌خواهید؟
پدر جواب داد: لطفا شش بلیط برای بچه‌ها و دو بلیط برای بزرگسالان.
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت.
پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟
متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.

پدر و مادر بچه‌ها با ناراحتی زمزمه می‌کردند، معلوم بود که مرد پول کافی همراه نداشت؛ حتما فکر می‌کرد که به بچه‌ های کوچکش چه جوابی بدهد.
ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک در چشمانش حلقه زده بود، گفت: متشکرم آقا.

14 دیدگاه

فاطمه : داستان قشنگی بود حتما بخوانید

پاسخ
لینک۲۱ دی ۱۴۰۲ ساعت ۲۳:۰۷:۵۳

سوگند : ممنون از داستان های زیبا تون من که خیلی از این سایت خوشم اومده ❤❤❤

پاسخ
لینک۲ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۹:۳۲:۵۸

آیت : این داستان واقعی چارلی چاپلین بود

پاسخ
لینک۵ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۲:۵۱:۲۰

امیر : خیلی داستان خوبیع حتما بخونین

پاسخ
لینک۳۰ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۶:۵۸:۰۱

امیرعلی زمانی : داستتن بسیار خبی بود
حتما بخونین
من ک لذت بردم

پاسخ
لینک۱۰ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۵۴:۲۶

ضحی : خیلی داستان قشنگی و آموزنده ای بود.

پاسخ
لینک۲۴ فروردین ۱۴۰۰ ساعت ۱۵:۰۶:۱۸

الهام : امیدوارم هرگز حس همدوستی و انسان دوستی تموم نشود
بسیار زیبا بود
اگه همه به فکر همدیگه باشن هیچ پدر و مادری خجالت زده نمیشه
الهی همه سرپرست خانواده ها اونقدر داشته باشن که هرگر غمگین و ناراحت نباشن

پاسخ
لینک۱۶ دی ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۸:۵۶

ناشناس : داستان خوبی بود امیدوارم این اتفاق توی واقیت بیفتع

پاسخ
لینک۵ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۰۶:۲۸

سلام : سلام
من دارم یه اپلیکیشن می سازم درباره داستان های کوتاه .
یه چند داستان هم از شما برداشتم و داخل آن گذاشتم .
هنوز کامل نیست و اپلیکیشن را انتشار ندادم
آیا شما راضی هستید که داخل اپلیکیشنم داستان های شما قرار داشته باشد .

پاسخ
لینک۹ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۴۲:۱۴
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : سلام. بله دوست عزیز. موفق باشید.

پاسخ
لینک۹ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۸:۳۷

سهیل : نامش چیه
اپلیکیشن

پاسخ
لینک۵ اسفند ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۲۱:۳۴

آنل شاینی : من خودم یه کانال دارم و باید نظر افراد تو کانالم رو بپرسم ولی من کلا این سایت رو دوست دارم خیلی خوبه تا الانم افراد تو کانالم راضی بودن

پاسخ
لینک۲۸ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۱۲:۳۰
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : تشکر از محبت شما. لطفا محبت بفرمایید افراد کانالتان را با دیگر محتواهای این سایت هم آشنا کنید. مثل خواص مواد غذایی- آشپزی- تعبیر خواب- فال حافظ و دیوان حافظ- ریشه ی ضرب المثل های ایرانی- داستانها و دیگر خدماتی که سایت به رایگان در اختیار عموم قرار داده است. در اینصورت شما هم متقابلا به ما محبت کرده اید. تشکر از همراهیتون.

پاسخ
لینک۲۸ تیر ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۱۹:۲۰

abbas : میتونم یک داستان در سایت شما قرار دهم؟

پاسخ
لینک۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۲۹:۲۴
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : سلام. به این منظور باید با واحد پشتیبانی و مدیر سایت از طریق تلگرام یوتاب @yotaabcom تماس بگیرید.

پاسخ
لینک۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۶:۳۸:۵۳

صدرا : ببخشید راضی هستید من چند تا از داستاناتونو تو پیجم بزارم؟

پاسخ
لینک۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۵۷:۵۵
فریبا هراتی

فریبا هراتینویسنده یوتاب : کلیه حقوق مادی ومعنوی مطالب متعلق به وب سایت یوتاب دات کام می باشد و کپی برداری از آن ممنوع است! اگر پیج شما شخصی است اشکالی ندارد .

پاسخ
لینک۵ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۰۰:۱۵
ادامه