یوتاب گلچینی از بهترین ها

کلاغ

مردی 80 ساله با پسر تحصیل کرده 45 ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند. ناگهان کلاغی كنار پنجره اشان نشست.
پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟
پسر پاسخ داد: کلاغ.

پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟
پسر گفت: بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟
عصبانیت در پسرش موج می زد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ.

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت.
صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم 3سال دارد. و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم 23 بار نامش را از من پرسید و من23 بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل می کردم و به او جواب می دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می کردم.

19 دیدگاه

اسم توچیه : عالی

پاسخ
لینک۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲ ساعت ۱۵:۴۸:۰۴

شرک : هااااااااااا

پاسخ
لینک۶ فروردین ۱۴۰۲ ساعت ۱۸:۰۱:۳۱

فایضه سارانی : عالی بود

پاسخ
لینک۲۴ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۳۱:۰۷

فایضه سارانی : عالی بود داستان کوتاه

پاسخ
لینک۲۴ اسفند ۱۴۰۱ ساعت ۱۲:۲۹:۴۴

لی لی : بهتر بود مثلا مادر میرفت دفتر خاطرات رو میاورد !!!!!!!!!!!!!

پاسخ
لینک۹ آذر ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۵۳:۳۰

اهوازی : عالی .بود

پاسخ
لینک۳۰ مهر ۱۴۰۱ ساعت ۲۰:۳۹:۲۹

علی اکبر : خوب و عالی

پاسخ
لینک۲۴ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۱۷:۵۲:۴۸

ناشناس : خیلی داستان عالی است
وبرای کسانی که به پدر
ومادر و...... این شکلی
حرف می زنند بسیار
مناسب است

پاسخ
لینک۲۴ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۵۳:۱۹

حسین بچاری : داستان خوبی بود من برای دخترم خواندم

پاسخ
لینک۱۵ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۱۴:۲۹

فاطمه : واقعا خیلی خوب بود

پاسخ
لینک۲۹ دی ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۰۸:۱۶
ادامه