یوتاب گلچینی از بهترین ها

  • حکایت کوتاه تحمل گرسنگی

    دو دوست، عازم سفری شدند، يكى از آنها لاغر اندام و ضعيف بود و هر دو شب، يكبار غذا مى خورد، دوستش چاق و قوى هیکل بود و روزى سه بار غذا مى خورد. وقتی از كنار شهرى رد می شدند آنها را به اتهام جاسوسى دستگير کردند، در خانه اى زندانى کرده، و درب زندان را بستند و گِل گرفتند.
    ادامه حکایت >>>

  • حکایت کوتاه شکارچی

    روزی شکارچی از جنگل رد می شد، شیر درنده ای را دید که برای شغالی خط و نشان می کشد. شغال به لانه اش رفت ولی شیر همچنان به نعره هایش ادامه داد و شغال را به مبارزه دعوت کرد. شکارچی مشغول تماشای آنان بود که کلاغی از او پرسید چه چیز باعث تعجب تو شده است؟
    ادامه حکایت >>>

  • حکایت کوتاه برنده واقعی مسابقه

    الیور دانش آموز دوره ی اول دبیرستان بود و از اینکه قرار بود در یکی از مسابقات دو انتخابی المپیک شرکت کند، انگیزه و هیجان خاصی داشت. پدر و مادر الیور در روز مسابقه امیدوار به قهرمانی پسرشان در جایگاه تماشاگران نشسته بودند...
    ادامه حکایت >>>

  • حکایتی از گلستان سعدی

    مردی مبتلا به چشم درد شد. پیش دامپزشکی رفت که چشمش را معالجه کند. دامپزشک از آنچه که در چشم خَرها می ریخت در چشم او ریخت و کور شد . مردک شکایت به قاضی برد و گفت...
    ادامه حکایت >>>

  • حکایت کوتاه بدهکار و مقروض بودن

    چند نفر مومن در شهری بین كوفه و بصره به نام «واسط» از دکانی وسایل به نسیه برده بودند و به صاحب مغازه بدهكار بودند. مغازه دار هر وقت آنها را می دید با چهره ای بر افروخته و خشن از آنها مى خواست كه بدهكارى خود را بپردازند و با سخنان درشت ، حق خود را از آنها طلب می کرد...
    ادامه حکایت >>>

  • حکایت کوتاه کیسه طلا و مرد زودباور

    مردی برای استراحت کردن به مسجدی رفت، کفش هایش را زیر سرش گذاشت و خوابیدپس از مدت کوتاهی دو نفر وارد مسجد شدند. یکی از آنها گفت: بهتر است کیسه طلا را زیر جعبه مهرها بگذاریم...
    ادامه حکایت >>>