یوتاب گلچینی از بهترین ها

آب استخر

مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد.
شبی مرد جوان به استخر آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی هوا مهتاب و بسیارعالی بود و همین برای شنا کافی بود.
مرد جوان به بالاترین تخته ی مخصوص شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود.
ناگهان سایه ی بدنش را در قسمتی از استخر و دیواره ی کنار آن مشاهده نمود.

احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد.
آب استخر برای تعمیر خالی شده بود.

24 دیدگاه

زهرا : خدای سایه ات همیشه بالای سر ما باش

پاسخ
لینک۱۲ آبان ۱۴۰۱ ساعت ۱۱:۲۲:۰۳

ناشناس... : واقعا باید توضیحات بیشتری میداد؟
سایشو دید لامپو روشن کرد فهمید استخر خالی بود


حکمت خدا بود ک سایشو ببینه...

پاسخ
لینک۱ تیر ۱۴۰۱ ساعت ۰۰:۴۷:۲۸

آرمیتا : منظورش این بود که خدا سایه شو نشونش داد وگرنه می افتاد که ضربه مغزی میشد چون اب استخر خالی بود:)حکمت خداس..!

پاسخ
لینک۱۹ خرداد ۱۴۰۱ ساعت ۰۰:۰۴:۳۰

محمد صادقیان : داستان نصفه گفتین ادامه اش را بنویسید؟

پاسخ
لینک۵ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۲۳:۲۴:۳۴

علیرضا قربانی : خوب نیست آدم هایی که درگیر شدند این داستان را بخوانند

پاسخ
لینک۲ فروردین ۱۴۰۱ ساعت ۱۶:۴۲:۳۸

طناز : خوب بود ولی :
نفخ نیمه بود که میگه آب استخر برای تعمیر خالی شده بود
باید ادامه پیدا میکرد

پاسخ
لینک۲۷ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۳۲:۴۱

پرهام وطن دوست : نام نویسند چیست

پاسخ
لینک۲۲ بهمن ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۴۴:۱۳

نسیم : سلام
خب معلومه که ربط داره چند بار بخونید می فهمین

پاسخ
لینک۸ شهریور ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۴۶:۵۰

Cati : یکم نصفه نیمه بود اگه چند جمله بهش اضافه میشد بهتر بود

پاسخ
لینک۶ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۰۱:۱۶:۱۱

سرنا امینی : چرا کامل نیست هووووف من که هیچی نفهمیدم

پاسخ
لینک۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۰۰:۵۲:۳۹
ادامه